معلم خصوصی
پارت2
کلاس اون روز با زور تموم شد. ات تمام مدت ذهنش درگیر صحنهای بود که پایین کوچه دیده بود. تهیونگ همونقدر سرد و بیاحساس ادامه داده بود که آدم شک میکرد همین چند دقیقه قبل داشت یه نفر رو تهدید میکرد.
وقتی رفت، ات خودش رو پرت کرد روی تخت.
– معلم زبان من مافیاست… یعنی امکان داره؟ یا فقط زیادی فیلم نگاه کردم؟
فرداش دوباره تهیونگ اومد. این بار ات تصمیم گرفت خیلی عادی رفتار کنه. اما مشکل این بود که تهیونگ هر بار نگاهش میکرد، انگار همهی فکرهاشو میخوند.
وسط درس، ات اشتباه کوچیکی کرد. به جای “went” گفت “goes”.
تهیونگ همونطور سرد گفت:
– دوباره تکرار کن.
ات – با حالت شوخی – گفت:
– وای چرا انقدر اخم میکنی؟ مگه من توی جلسهی بازجویی پلیس نشستم؟
تهیونگ لحظهای مکث کرد و یه لبخند خیلی خیلی کوتاه گوشهی لبش نشست، ولی زود محو شد.
– تمرکز کن.
ات توی دلش گفت:
– دیدی! حتی میتونه بخنده. پس هنوز آدمه.
شب، وقتی کلاس تموم شد و تهیونگ داشت از خونه بیرون میرفت، گوشیش دوباره زنگ خورد. اما این بار ات صداشو شنید:
– …نه. کار باید امشب تموم بشه. کسی نباید بفهمه.
ات یخ زد. همون لحظه تهیونگ برگشت و دید ات پشت در ایستاده. نگاه سرد و سنگینی انداخت.
– تو… چیزی شنیدی؟
ات هول شد.
– نـــه! من فقط… داشتم دنبال خودکارم میگشتم.
تهیونگ جلو اومد، اونقدر نزدیک که ات تونست نفس عمیقش رو حس کنه.
– امیدوارم همینطور باشه. چون کنجکاوی… گاهی خطرناکه.
ات با چشمهای گرد شده فقط سر تکون داد. تهیونگ رفت، اما اون تهدید توی ذهنش حک شد.
همون شب، ات وقتی رفت برای خرید، دید چند نفر مشکوک جلوی کوچه ایستادن. یکیشون گفت:
– شنیدم معلم خصوصی این خونه، یکی از دست راستای رئیس مافیاست…
ات گوشی از دستش افتاد.
– پس درست حدس زده بودم…
ولی بدترین قسمت این بود که، با همهی ترسش… قلبش کمی تندتر میزد. انگار اون چهرهی سرد و نگاه جدی تهیونگ، براش یه جور جذابیت خطرناک داشت.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیک
#فیکشن
#تهیونگ
#بی_تی_اس
#فن_فیک
#کیم_تهیونگ
کلاس اون روز با زور تموم شد. ات تمام مدت ذهنش درگیر صحنهای بود که پایین کوچه دیده بود. تهیونگ همونقدر سرد و بیاحساس ادامه داده بود که آدم شک میکرد همین چند دقیقه قبل داشت یه نفر رو تهدید میکرد.
وقتی رفت، ات خودش رو پرت کرد روی تخت.
– معلم زبان من مافیاست… یعنی امکان داره؟ یا فقط زیادی فیلم نگاه کردم؟
فرداش دوباره تهیونگ اومد. این بار ات تصمیم گرفت خیلی عادی رفتار کنه. اما مشکل این بود که تهیونگ هر بار نگاهش میکرد، انگار همهی فکرهاشو میخوند.
وسط درس، ات اشتباه کوچیکی کرد. به جای “went” گفت “goes”.
تهیونگ همونطور سرد گفت:
– دوباره تکرار کن.
ات – با حالت شوخی – گفت:
– وای چرا انقدر اخم میکنی؟ مگه من توی جلسهی بازجویی پلیس نشستم؟
تهیونگ لحظهای مکث کرد و یه لبخند خیلی خیلی کوتاه گوشهی لبش نشست، ولی زود محو شد.
– تمرکز کن.
ات توی دلش گفت:
– دیدی! حتی میتونه بخنده. پس هنوز آدمه.
شب، وقتی کلاس تموم شد و تهیونگ داشت از خونه بیرون میرفت، گوشیش دوباره زنگ خورد. اما این بار ات صداشو شنید:
– …نه. کار باید امشب تموم بشه. کسی نباید بفهمه.
ات یخ زد. همون لحظه تهیونگ برگشت و دید ات پشت در ایستاده. نگاه سرد و سنگینی انداخت.
– تو… چیزی شنیدی؟
ات هول شد.
– نـــه! من فقط… داشتم دنبال خودکارم میگشتم.
تهیونگ جلو اومد، اونقدر نزدیک که ات تونست نفس عمیقش رو حس کنه.
– امیدوارم همینطور باشه. چون کنجکاوی… گاهی خطرناکه.
ات با چشمهای گرد شده فقط سر تکون داد. تهیونگ رفت، اما اون تهدید توی ذهنش حک شد.
همون شب، ات وقتی رفت برای خرید، دید چند نفر مشکوک جلوی کوچه ایستادن. یکیشون گفت:
– شنیدم معلم خصوصی این خونه، یکی از دست راستای رئیس مافیاست…
ات گوشی از دستش افتاد.
– پس درست حدس زده بودم…
ولی بدترین قسمت این بود که، با همهی ترسش… قلبش کمی تندتر میزد. انگار اون چهرهی سرد و نگاه جدی تهیونگ، براش یه جور جذابیت خطرناک داشت.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیک
#فیکشن
#تهیونگ
#بی_تی_اس
#فن_فیک
#کیم_تهیونگ
- ۲.۷k
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط